ارمان ارمان ، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 5 روز سن داره

ارمان عشق من و باباش

تولد گروهی نی نی سایتی

به نام خدای مهربونم امسال بعد از گرفتن جشن تولد ارمان گلی تصمیم بر این شد که تولد گروهی توی play house خیابون الهیه هم یه جشن تولد گروهی با بچه های نی نی سایت دوستای ابان ماهی ارمان بگیریم خدا رو شکر خیلی خوش گذشت به نظر من حتی از تولد خود ارمان هم بیشتر به من خوش گذشت و خوشحالم که این اولین سال رو به خاطره های خوش تبدیل کردم البته بنیتا جون و ارمان جون و... نبودن و خیلی جاشون خالی بود اینم یکسری عکس از اون روز زیبا تاریخ 13/ابان/1391 که اتفاقا روز عید غدیر هم بود                           ...
23 آبان 1391

یک سالگی آرمان گلییییییییییییییییییییییییییی

به نام خدای بزرگ پسر گلم یک ساله شد . مبارکههههههههههه پسر نازم گل زندگی من ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی  و به همه ارمان های زندگیت برسیییییییی یک سال با  شادی و گریه و خنده و ..... گذشت و چقدر سریع واقعا به سرعت یک چشم به هم زدن گذشت خدای بزرگ من به واسطه این همه لذتی که به خاطر وجود پسر گلم به من دادی واین فرصت رو نصیبم کردی که معنای واقعی مادر بودن  رو  درک کردم متشکرممممممممممممممممممممممممممممم پسرم اولین تولد عمرشو تجربه کرد و من هم برای اولین چشن تولد گلم هر انچه در توان داشتم برای گرفتن بهترین جشن صرف کردم و با کمک خدا جشن خوبی به پا شد انشالا در مطلب بعدی عکس میزارم آرمانم ...
6 آبان 1391

سفر شمال با عمو زاده پدری

          چند تا هم عکس از مناظر زیبای دوهزار تنکابن     روز پنج شنبه به همراه پسر عموی  همسری و خانومش و پسرشون راهی شمال شدیم و نزدیکای بعد از ظهر رسیدیم  اونجا چون من میزبان بودم نتونستم  زیاد لذت ببرم چون مشغول پذیرایی بودم  و  پسرشون یعنی بهراد 3 سالش بود و از ارمان بزرگتر بود و خیلی شیطون بود و داوئم گریه پسر منو در میاورد که این خیلی باعث ناراحتی من میشد ولی نمیتونستم چیزی بگم ولی به هر حال گذشت البته خیلی خوش گذشت چون من و خانوم اکبر (زهره*) هم سن بودیم و کلی با هم درد و دل کردیم و روز شنبه هم برگشتیم الان شب چهارشنبه هستش و ...
2 آبان 1391
1